سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راهنما

هر گونه
که مینوسم در آخر خاطره می شود


تقویم روز
24 اردیبهشت را نشان می داد


شب بود در
رستورن قطار نشسته بودم   به سمت دیار خود
می رفتم هیچ توشه و ارمغانی از سفر به همراه نداشتم


کمی به
آشناییهای مرموزه پیشین فکر می کردم   که
ناگهان قانون جذب به سرعت عمل کرد


موبایلم
لرزید!!!!


و این
ارمغان سفر من شد


و این
شروعی در ورای تاریکی ها بود و این تولدی دوباره بود   زندگی دوباره 
،شور دوباره


کلمات از
توانایی کافی برای توصیف برخوردار نیستند


به یکباره
چقدر جایت خالی شد


به یکباره
دلم برای دیار تنگ شد


  چرا؟ چرا ؟ نمیدانم چگونه بود که دلم مرا گول
زد  چگونه به جایی دیگر رفت و من نفهمیدم


و چه
استادانه به من ثابت کرد که به هر کس او اراده کند و به هر جا او برود من ناگزیر
به پیروی ام


و چه زیبا
به من آموخت که عقل برایش چون کودکی است نادان


-------------------------------------------------------------------------------------------------------


در کنار
رود کارون نشسته ایم


صبح
است   نمیتوان باور کرد که کارون امروز
اینقدر زیبا شده


بلیط قطار
نشان می دهد که امروز روز سفر است ، روز رفتن


و دیداری
که پیش از رفتن صورت می گیرد  آخرین چیزیست
که به یاد می آوری


تنها همان
و یک صدا بیش از آن .....


از رود پرسیدم
:  چگونه اینقدر زیبا شدی


گفت: عکس
عشق در من افتاد و نسیم صدای نوای دیدار یار را به من رسانید


گفتم :
عشق؟ 


گفت : دل
برای باز کردن دریچه اش و عبور عشق  از
صاحبش اجازه می گیرد نه از کسی که در سینه اش خانه دارد


گفتم :
این بی انصافیس  ، دل من مال من است


گفت: از
دل خود بی خبری ..........


-----------------------------------------------------------------------------------------------------


سه روز
پیش یعنی 6 مرداد تولدم بود


تولدم
مبارک  :دی



دوستت
دارم ، نفسمی ، ایشالا وقتی نتایج کنکور رو اعلام کردن خوشحال و سر بلند ببینمت.



کلمات کلیدی: عاشقانه


نوشته شده توسط شایان 89/5/10:: 1:45 صبح     |     () نظر

سلام من هنوز به دانشگاه نرفتم چون به سنش نرسیدم اما وارد دانشگاه شدم و داخل اون رو دیدم حالا میخوام خاطره ی اولین روزی رو که وارد دانشگاه شدم براتون بنویسم

من برای شرکت در مسابقات رباتیک کشوری دانشگاه شهید چمران با عنوان کاپیتان تیم روبوکسین1 ثبت نام کردم

بعد از 3 ماه تلاش بی وقفه زمان مسابقات فرا رسید من وتیمم به دانشگاه رفتیم اما ما رو راه ندادن چون کارت روبوتیک رو همراهمون نیاورده بودیم در نتیجه من دوباره برگشتم و کارت ها رو اوردم  وقتی رسیدم 1 ساعت از زمان مسابقه گذشته بود.با نا امیدی تمام به سالن مسابقه رفتیم اما در کمال تعجب دیدم که خیلی شانس اوردیم وهنوز نوبتمون نشده پس رفتیم وحاضری زدیم تجهیزاتمون رو که پهن کردیم کف هر چی دانش جو بود برید!!! وحسابی سرمون شلوغ شد این مسئله رو هم بگم که ما اونجا تنها تیم دبیرستانی بودیم مسابقات دو روز ودر 4 مرحله برگذار شد که گروه من دوم شد البته از مدرسه ی ما 3 گروه اومده بودن که اونها هم تونستن مقام پنجم وهفتم رو بگیرن خلاصه خیلی حال داد مخصوصان غذا خوری دانشگاه خیلی باحال بود مسجدشم خیلی کلاس بالا بود ولی حیف که خالی بود دیگه بیشتر سرتون رو درد نمی یارم البته من بعد از اون مرتب به دانشگاه سر زدم چون با چند تا از استاد ها رفیق شده بودم.

یه عکس هم از مسابقه گرفتم که براتون میذ ارم لازم به ذکر است که من توی این عکس نیستم     


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط شایان 86/8/5:: 2:8 عصر     |     () نظر