سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راهنما

 وای از دست نویسنده ی وبلاگ خلوت من. آدمو به چه کارایی وادار میکنه!!

شاید من نخوام بگم که رفتم تهران!! حالا که گفتی منم مجبورم این پستمو که یه دل نوشته میخواستم توش بنویسم  بذارمش برای خاطرات سفرم.

میگم اما خلاصه میگم اصلان هم قصد کلاس گذاشتن ندارم و برای تبریک گفت ها نیست که میخوام بنویسم از سفر

ساعت یک شب روز پنج شنبه شنبه به همراه یک نفر دیگه از اعضای گروه پرواز کردیم به سمت تهران.

قرار بود بقیه فردا بیان. پرواز 1 ساعت تاخیر داشت .  ساعت 3 مهر آباد بودیم

 4 صبح رسیدیم اردوگاه . خوابیدیم تا 12 ظهر. از 3 همه چیز شروع شد

 

غرفه -  گروهها - دیر رسیدن بقیه - اردوگاه شهید باهنر - داوری وداورها - دوستی ها - خنده ها -  اعصاب خورد من - فک زدن هادی تا اول صبح - کله پاچه ای که هیچ وقت نخوردیمش  - خواب سنگین محمد -- اول شدن -- جایزه - وزیر آموزش وپرورش – فرمانده ی بسیج – صدا وسیما – مصاحبه – عصر به یاد ماندنی – بهارستان – دکتر حداد عادل – میثم – کمک – سر بالایی – ناراحتی محمد – ممتازینی که همراهمون بودن – جماران ساعت 1 شب همراه با تعجب – سرباز های اونجوری – – گم شدن یه چیزی که نفهمیدم چی بود – – آنتن – فرودگاه – بازرسی ویژه – فوکر 100 – سوت کشیدن گوش – خواهران وبرادران بسیجی – راننده ها ---- من – محمد حسینی – محمد هادی فلاحی – محسن سردار زاده – زینب معشوری – سرهنگ غلامرضا محراب پور---      

 

سر جمع خوب بود

خب امیدوارم دیکتمو بیست گرفته باشم و شما هم هیچی نفهمیده باشیند!!!!!!

 

موفق باشید

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط شایان 87/2/6:: 11:38 عصر     |     () نظر