سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راهنما

سال ها می گذرد و میرود آنکه روزی بوده

سال ها از پس هم می روند و کهنه می شوند درد ها و زخم ها

و زندگی بوی گندیده گی خاطرات می گیرد

سال ها می گذرند به همین سادگی

دست زمان عشق ها را به کهنگی می سپارد

و کهنگی انسان را به فراموشی

آن چنان می گذرند سال ها از پس هم

که گویی خوابی دیده ای پر از درد و غم

--------------------------------------------------------------------

آنقدر ساده اتفاق می افتد که اینهمه پیچیده می نماید

دوستت را اتفاقی در این تهران به این بزرگی ببینی آن هم در کسوت داوری مسابقاتی که شرکت کننده اش تو باشی

عشق روز های اول نوجوانیت را تبریک بگویی برای ازدواجش

نامزد دوستت اتفاقی بشود شاگرد پیشینت

در حال باز گشت به خانه در قطاری با غریبه ای صد هزار برابر اشنا تر از دوستانت هم صحبت شوی و او بشود محرم ترینت

عشق جوانیت را ببینی در آغوش همکارت

دوست پیش دانش گاهیت بشود هم اتاقی خوابگاه شاگردت

تدریس دانشگاهت را از دستت در بیاورند و در عوض چندین مرکز دورتر بیایند به تو درخواست تدریس دهند

آخرین شیفته ات را ببینی و بی تفاوت عبور کنی و نشناسییش

و دو سااالل بگذرد به همین سادگی

انگار همین دیروز بود که روی آن پله ها نشسته بودیم و ناهار سلف را به گرمی وجود خودمان می خوردیم  ، اکنون احتمالا در تخت خوابت در گارفیل انگلستان خوابیده ای

 و چگونه سر در بیاوری از انگلستان و ما تو را ببینیمو

خیلی ساده است

دنیا خیلی خیلی کوچک و بسیار بزرگ است

و در آخر شاگردت بشود امید آینده ات و اسکاندیناوی بشود آرمان زندگیت  و سر جای خودت در رخت خواب تا صبح بیدار بمانی و مزه تلخ گندیده گی روزگار را با ودکا مخلوط کنی و

 جرعه جرعه با دود سیگارت تحلیلشان کنی و قورتشان بدهی و دوباره روز از نو

و به همین سادگی می گذرد...... به همبن سادگی...

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط شایان 91/8/19:: 6:47 صبح     |     () نظر