ضمن عرض سلام ، در این پست قصد دارم به صورت فهرست وار ، در باره ی مردم شهر های مختلف ایران صحبت کنم ، البته در باره ی شهرهایی که در سفر اخیر رفتم و گوشه هایی از این شهر ها و مردمان اونها رو دیدم و ارزیابی کردم!
اولین جایی که توقف داشتیم خرم آباد بود مردم خون گرم و خوبی داشت اما خیلی مقید نبودن اما به نسبت سطح فرهنگشون خوب بود.
بعدش بروجرد بود ، مردمش مثل مردم خرم آباد بودن با این تفاوت که به نظر بیشتر توی فاز قدرت نمایی و زور و اینجور چیزها بودن.
اراک توقفمون طولانی تر بود، مردم با فرهنگ و خون گرم وهمینطور دل زنده و ورزشکار ، به نظر می یومد که از لحاظ علمی هم قوی باشن.
قم شهر گرم و نامنظمی بود . و اصلا به نظر جالب نمی یومد . شهری که بدون هیچ زیر ساخت و حساب و کتابی بزرگ شده بود. فرهنگ مردمش شبیه مردمی که در روستاهای تازه شهر شده زندگی می کنن بود.
تهران، شهری که اگه راهتو بلد نباشی کلاهت پس معرکست. مردم پر انرژیی که می تونن فشار های روحی بالایی رو تحمل کنن ولی با عرض پوزش باید بگم که فرهنگ صحبت کردن درست رو ندارن. مردمی که فکر می کنن خیلی داره بهشون فشار مییاد اما اگر می دونستن که مردم توی خوزستان توی سیستان توی بوشهر ، لرستان ، کرمان و ...... دارن چجوری زندگی می کنن اینقدر ناشکری نمی کردن. مردمی که اکثرشون فرهنگ شهر نشینی رو هنوز درست یاد نگرفتن و تازه می خوان برای همدیگر هم ادای با کلاس ها رو در بیارن. این مردم با این امکانات باید وضعشون بهتر از این باشه!!
در منطقه ی شمال شهر ها اکثرا مثل هم بودن، تمیز و سرشار از انرزی ، با امکا نات نسبتا مناسب ، تنها مشکل منطقه ی شمال رطوبت بالای اون بود که باعث سختی در تنفس و کلافگی من می شد.
شهر گرگان کمی با دیگر شهر های شمال ایران تفاوت داشت ، این شهر کمی شلوغ تر بود و محیط طبیعی کمتری داشت.
مشهد توی این چند سال خیلی تغییر کرده بود ، مخصوصا مردمش خیلی ناشکر شده بودن. شهری که به فراوانی و مهمان نوازی معروف بود ، دیگه در اون نه اثری از مهمان نوازی بود و نه اثری از فراوانی. مردمی رو دیدم که با وجود اینکه امامشون کنارشون بود ازش غافل شده بودن. خیلی برام عجیب بود که چند بار در حال پرسیدن آدرس حرم ، به کسانی بر می خوردیم که می گفتن: حرم کجاست؟ ، حرم چییه؟ و از اون عجیب تر یه نفر که بین پنجاه تا شصت سال سنش بود در جواب بهم گفت که: ما چیکار حرم داریم؟ ، امام کیه؟ اما خب همه هم اینجوری نبودن. مخصوصا اینکه مهمان دو تن از وبلاگ نویسان تازه عروس و تازه داماد بودیم که انصافا با مهمان نوازیشون آبروی این شهر و حتی بیشتر از اون رو هم خریدن.
سبزواز شهر تمیز و قشنگ و همچنین خلوتی بود و تا اونجایی که من از مردمش دیدم ، مردم خوبی داشت. نمی دونم چرا، ولی این مردم رو به خدا نزدیک تر دیدم.
شاهرود خیلی شبیه به سبزوار بود اما شلوغ تر . در رابطه با مردمش نمی تونم چیزی بگم چون رفتارشونو نتونستم ارزیابی کنم.
دامغان شهر کوچکتری بود نسیت به شاهرود. مردمش هم نتونستم ببینم چون ما شب اونجا بودیم. ولی حد اقل فهمیدم که خوب بلدن آدرس بدن (قابل توجه تهرانی ها)
اصفهان شهری از همه نظر عالی بود. عجیب اینه که در نائین نود ونه درصد زنها با چادر و بقیه رو با مانتو ی بلند و با حجاب کامل می شد مشاهده کرد. کل استان اصفهان از لحاظ امکانات و مخصوصا وضعیت جاده ها در صطح بسیار خوبی قرار داشت که در شهر اصفهان این سطح به عالی افزایش می یافت. همینطور فرهنگ مردم این شهر بسیار بالا و متناسب بود . بهترین مزیت اصفهان متوسط بودن جمعیت نسبت به مساحت بود که باعث می شد این شهر به حالت انفجار و شلوغی بیش از حد نرسه!! همینطور این شهر مردم خون گرمی دارد.
بعد از اصفهان تقریبا توی هیچ شهر بزرگ دیگه ای توقف نداشتیم تا برگشتیم به اهواز.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن1: کی بورد نو مبارک
پ.ن2: اون نمرده!!
پ.ن3: در بهشهر و سبزوار و مشهد و اصفهان و تهران جمعان با 12 نفر از دوستام ملاقات داشتم.
کلمات کلیدی:
3- حتمان باید بگم لعنت بر پدر کسی که به این وبلاگ بیاید و مطلب مرا بخواند و نظر ندهد تا شما راضی شوید و عنایتی کنید و نظری بدهید؟؟ هی با توام ای خواننده ی خسیس وبلاگ راهنما!!! 2 دقیقه نظر گذاشتن کسی رو نکشته!!!
کلمات کلیدی:
وای از دست نویسنده ی وبلاگ خلوت من. آدمو به چه کارایی وادار میکنه!!
شاید من نخوام بگم که رفتم تهران!! حالا که گفتی منم مجبورم این پستمو که یه دل نوشته میخواستم توش بنویسم بذارمش برای خاطرات سفرم.
میگم اما خلاصه میگم اصلان هم قصد کلاس گذاشتن ندارم و برای تبریک گفت ها نیست که میخوام بنویسم از سفر
ساعت یک شب روز پنج شنبه شنبه به همراه یک نفر دیگه از اعضای گروه پرواز کردیم به سمت تهران.
قرار بود بقیه فردا بیان. پرواز 1 ساعت تاخیر داشت . ساعت 3 مهر آباد بودیم
4 صبح رسیدیم اردوگاه . خوابیدیم تا 12 ظهر. از 3 همه چیز شروع شد
غرفه - گروهها - دیر رسیدن بقیه - اردوگاه شهید باهنر - داوری وداورها - دوستی ها - خنده ها - اعصاب خورد من - فک زدن هادی تا اول صبح - کله پاچه ای که هیچ وقت نخوردیمش - خواب سنگین محمد -- اول شدن -- جایزه - وزیر آموزش وپرورش – فرمانده ی بسیج – صدا وسیما – مصاحبه – عصر به یاد ماندنی – بهارستان – دکتر حداد عادل – میثم – کمک – سر بالایی – ناراحتی محمد – ممتازینی که همراهمون بودن – جماران ساعت 1 شب همراه با تعجب – سرباز های اونجوری – – گم شدن یه چیزی که نفهمیدم چی بود – – آنتن – فرودگاه – بازرسی ویژه – فوکر 100 – سوت کشیدن گوش – خواهران وبرادران بسیجی – راننده ها ---- من – محمد حسینی – محمد هادی فلاحی – محسن سردار زاده – زینب معشوری – سرهنگ غلامرضا محراب پور---
سر جمع خوب بود
خب امیدوارم دیکتمو بیست گرفته باشم و شما هم هیچی نفهمیده باشیند!!!!!!
موفق باشید
کلمات کلیدی: