سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راهنما

بیدار می شوم اول موبایلم را بر می دارم زنگ ساعتم را خاموش می کنم نگاه می کنم شب مهتابیست انگار روزها گذشته اما ساعت با دهن کجی میگوید خیلی عجولی جوان....

می خوابم روزی دیگر می گذرد و با زهم صبح نمی شود هنوز شب است شب... و شب چنان تیره و چنان تیره و چنان تیره که شب پیدا نیست! حتی شب هم پیدا نیست! به تو فکر می کنم سرم را روی بالشتک می گذارم و تصورت می کنم چنان نزدیک که روحم می لرزد از حضورت! و من از تو با تو نگفتم که در تو بمیرم! اما با همه نیز نگفتم! و تو فهمیدی و من زنده شدم و زنده شدم و زنده تر و جاودانه.... می خواهم زنگ بزنم اما ساعت می خندد و میگوید همه خوابند جوان... هنوز هم مرا جوان می داند!!

و سالها می گذرد و باز هم هنوز صبح نشده اما مهتاب را می شود دید و هنوز هم ساعت مرا جوان می خواند!

و تو را در آغوش می گیرم و نگاهت میکنم، تو تبسمی می کنی و چشمهایت را می بندی و من روز خاکستری سرد سفر را که یادت نیست به یاد می آورم و چشمهایم را می بندم و احتمالا اگر چشم هایم را باز کنم صبح می شود و اما صبح می نویسند مرگ به علت کهولت سن! به پزشکان می خندم که از نیافتن قلبم تعجب می کنند.

محبوب من قلبم را به آنها بده تا غرق در خاکش کنند.

و چشمهایم را باز می کنم هیچ چیز پیدا نیست حتی شب حتی تاریکی حتی بوسه..... عشق اما پیداست...

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

در باره شهر خود انشایی بنویسید

اینجا اهواز است یکی از کلان شهر های کشور، مرکز استان زر خیز خوزستان

اینجا نفت دارد

اینجا گاز دارد

اینجا فولاد دارد

اینجا نی شکر دارد

اینجا مرکبات دارد

اینجا ماهی دارد

اینجا کارون دارد

اینجا همه چیز دارد

اماااااااااااااااا

اینجا خاک هم دارد

اینجا جاده ندارد

اینجا فاضلاب ندارد

اینجا بهداشت ندارد

اینجا کار ندارد

هوایش از هوای تهران آلوده تر است

شهر دار هایش تنها جدول رنگ می کنند و گاهی هم برای میهمانان نوروزی جدول می شورند

اینجا آب تمیز ندارد

اینجا 50 درجه دما دارد

اینجا بدون تصفیه کن 6 مرحله ای با روش اسمز معکوس نمیتوان آب خورد

اینجا تصفیه خانه هم ندارد

زمانی که رِِئیس دولت به اینجا آمد شهر دار را بابت خدمات صادقانه اش تشویق نمود!!!!

اینجا همان نفت هم ندارد

اینجا جیب های گشاد مسئولینش را دارد .....

 

 

--------------------------------------------------------------------

 

بخش اول منطق، مغالطه چیست:

 

مغالطات برھان ھایی چنان ضعیف ھستند کھ مقدمات آنھا اصلا نتیجھ شان را پشتیبانی نم ی

کنند. بھ یک معنا، ما در سراسر این کتاب بھ دنبال مغالطات ھستیم. با مطالعھ ی ھر قسم برھان، و آموختن

قواعد مناسب ارزیابی استحکام منطقی آن، بھ دنبال برھان ھای غلطی نیز خواھیم بود کھ ناقض آن قواعد ھستند.

اما در ابتدا باید یک طبقھ ی خاص از مغالطات را ملاحظھ کنیم.

این طبقھ از مغالطات، آنھایی ھستند کھ در گفتگوھا و بحث ھای روزمره مکررا با آنھا مواجھ می شویم. گاھ ی

آنھا را مغالطات ارتباط می خوانند، زیرا مقدمات آنھا بھ صدق نتیجھ شان نامربوط اند اما با دید سطحی پذیرفتن ی

می نمایند. برای شخص ناآگاه، چنین می نماید کھ مقدمات برھان بھ نتیجھ مربوط ھستند. بھ ھمین خاطر است کھ

مردم مکررا مرتکب این مغالطات می شوند. بھ دو دلیل این موارد را اکنون بررسی می کنیم. نخست این کھ بھ

شما کمک کنیم تا در اندیشھ تان از آنھا اجتناب کنید.، و بتوانید ھنگامی کھ در بحثی علیھ شما بھ کار گرفتھ

شوند، آنھا را تشخیص دھید. آگاھی آمادگی می آورد. دلیل دوم این است کھ فھم اینکھ چرا این این الگوھای

برھان غلط انداز اند، در فھم سرشت استدلال خوب بھ شما کمک خواھد کرد. ھر مرض جدیدی کھ پزشکان

کشف می کنند، آنان را از سرشت سلامتی آگاه تر می سازد، ھمین مطلب در منطق نیز صادق است.

نباید مغالطاتی را کھ در این فصل بررسی می کنیم، فھرست کاملی انگاشت. انواع استدلال بد، بسی پرشمارتر از

اینھاست. من تنھا مغالطاتی را ذکر کرده ام کھ بیش از ھمھ ممکن است در بحث ھای روزمره با آنھا مواجھ

شوید، و نشانگر نکاتی در مورد سرشت استدلال خوب ھستند. بخش اول بھ مغالطاتی می پردازد کھ مشتمل بر

اندیشھ ی ذھنی(سوبژکتیو) اند. بخش دوم مغالطاتی را پوشش می دھد کھ ھنگام اتکا بھ مرجعیت دیگری یا انکار

صحت گفتھ ی او رخ می دھند. و بخش سوم بھ مغالطات در ساختار منطقی می پردازد. منطق دانان قرون وسطا

بسیاری از این مغالطات را شناسایی و نامگذاری کرده اند، و لذا دارای نام ھای لاتین ھستند. در موارد معدودی،

نام ھای لاتینی جزو واژگان روزمره ی انگلیسی زبانان درآمده اند. در دیگر موارد نام ھای لاتین رایج نیست، و

آنھا را در پرانتز ذکر کرده ام.

ادامه در پست بعدی.....

از کتاب منطق و مغالطات نوشته ی دیوید کلی.

 

 

 

----------   -----------   --------   --------   -------     -----   - - - - -

 

پ.ن 1 : سر انجام دوری به سر آمد

پ.ن2 : خسته نباشید

پ.ن3 : تا بعد شاد باشید


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط شایان 89/12/14:: 11:56 عصر     |     () نظر

 

دوستان خوبم سلام از این به بعد پست هایی که مینویسیم سه یا چند قسمتی خواهد بود!!!

قسمت اول مال خود خودمه یه چیز تو مایه های دل نوشته و شایدم داستان که لزوما قرار نیست حقیقت داشته باشه، قسمت دوم رو به مسایل دور و بر خودمون اختصاص میدم و قسمت سوم رو بهش میگم قسمت تفکر که مطالبی خاص در آن خواهم نوشت!

 

-----                  ----                      -----                         -----              -----

 

در یک روز

 

با آرامش به سمت آخر کوچه حرکت می کنم صدای ریگ های ریز آسفالت در کف کفشم به گوش می رسد احتمالا مدتهاست این مکان را آسفالت نکرده اند قدیم تر ها که از اینجا به خوبی نگهداری می شد و قدیم تر از آن که انگلیسی ها ساختندش شاید راه پیمایان بیشتری از اینجا عبور می کردند اما در هیچ زمان اینقدر مهم نبوده که من بخواهم از آنجا و پیاده به راه خود ادامه دهم! و تازه چقدر دیر فهمیدم که این راه چقدر طولانی بوده و من درکش نکرده بودم!البته در آن زمان سعی در درک کسی داشتم که در این راه همراهم بود، شاید دوستش داشتنم از اینجا آغاز گردید، شاید هم از همان ابتدا که آمد و سوالی داشت و جوابی از من نگرفت! شاید از آن زمان که با میدان نقش جهان سخن می گفتم و او به من می خندید شاید به همین دلیل بود که بعد ها هم از اینکه به من بخندد هراس داشتم و شاید هم از اینکه برود و دیگر...

به جاده می نگرم گویی انتها ندارد

آن زمان ها این جاده آنقدر کوتاه بود که فرصت نگاه کردن به محبوبم را نیز از دست می دادم و چه زود می گذرد

اگر می توانستم عمق دوستش داشتنم را ذره ای به او نشان دهم شاید فقط یک دوست نبودم و شاید این کوچه را به تنهایی نمی پیمودم و شاید چمن ها سبز تر بود و گل ها سرخ تر 

به انتها ی کوچه می رسم و هنوز در افکار خود غوطه ورم ، باز هم فرصت دیدن را کم ارزش تر از فرصت های دیگر از دست دادم و فرصت فکر کردن را ترجیح دادم

در انتها کوچه به بزرگراهی مخوف منتهی می شود و راه همچنان ادامه دارد......

 

---------- ---------- --------   ---------   ---------   ----------   -----------   ---------

 

بودجه ی تحقیقاتی

 

بعد از کلی تلاش و چند ماه دوندگی من و دوستام در آخر نامه ی تصویب بودجه برای کارای پژوهشیمون رو دریافت کردیم

برای پی گیری مراجعه کردیم و نمیدونید چه اتفاقات جالبی پیش آمد

نامه ای که خودشون به خودشون دادنو سعی کردن پیدا کنن و بعد متوجه شدن که خودشون نامه ی خودشونو گم کردن و بعد تو سیستم های خودشون گشتن و نتونستن نامه ی خودشونو پیدا کنن و در اومدن به ما میگن که بگردیم نامه ی خودشونو که خودشون گم کردنو پیدا کنیم....   مملکته داریم؟؟؟ بعد میگن ما نخبه پروریم! این که عین نخبه کشیه!

 

------ ----------- --------- ----------- ----------- ------------- ---------- ----------- ------

 

قسمت سوم

 

اگر فکر کردید میخوام یه مطلب دیگه ام بنویسم در اشتباهید

بستتون نبود اینهمه خوندید؟

حالا برین نظر بدین تا بعد...

 

 

------------------------------------------------------------------------------

پ.ن1 : شعف مندیم

پ.ن2 : راستی داستان قبلی رو خیلیا پرسیدن، همه بدونن که فقط یه داستان بود

پ.ن3 : سفر و انتظار خیلی سختن هر دو!

پ.ن4: تا بعد شاد باشید

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط شایان 89/12/1:: 9:0 صبح     |     () نظر

همسفر

 بعضی وقتها حضور یه همسفر خاص خیلی خوشحالت می کنه!!!

 

شاید فکر کنی که الکی الکی همسفر شدیم ، اما همچین الکی هم نبود

 

 این اتفاقی نبود که من به جای ساعت 3 بلیط ساعت 12 رو گرفتم این اتفاقی نبود که هزار جور محاسبه کردم که کی میرسیم.

اتفاقی نبود که دو تا صندلی گرفتم اتفاقی نبود که توی اون ساعت مخصوص چشم به راهت بودم!!

اصلا اتفاقی نبود.

تا حالا اینقدر برای یه موضوعی دعا نکرده بودم!!

 

اصلا مگه الکیه؟؟؟ 

درسته که خیلی کم بود درسته که به اندازه ی نصف اون فیلم رو هم ندیدیم! اما ارزشمند بود

شاید بعدش تو خوابیدی شاید اصلا توی گوشه های فکرت هم حواست به من نبود

شاید من هم خوابیدم اما همه ی فکرم تو بودی همه ی فکم تو را می پایید.

شمار بیدار شدنهایت ،شمار لحظاتت ،شمار دست هایت ،شمار سردی هوا ، شمار گرمی نگاهت ،

همه را به خاطر سپردم تا در این فصل سرد  گرمای وجود فرشته ای را در درونم احساس کنم.

 

زمان خداحافظی با تمام انرژی ممکن کوشیدم تا شکل چهره ی خندانت را بر رگبرگهای وجودم نقاشی کنم

تا در این فصل سرد ، هر زمان لبخند سرخ تو به افکارم آرامش بخشد.

همه شب بر این امیدم که روزی این فصل سرد پایان خواهد یافت و من خواهم توانست چهره ی سرخ تو را بار ها و بارها ببینم

و آن را نقاشی کنم       

 و همه شب بیم آن دارم که این فصل سرد هرگز تمام نشود و شاید هم بدتر!!!

اگر در پایان فصل سرد چهره ی تو را نیابم اگر چهره ات را از من نهان کنی ، وای آن زمان چه کنم؟؟؟  

 

 خیلی عجیبست که مدتی است نوشیدن ساغر خالی  برایم شیرینتر از می بی ساغر است!!

نمیدانم می تلخ شده است یا ساغر شیرین!!!!

 

همیشه آرزو داشتم و دارم که همسفر همیشه گی ام باشی و یار همیشه گی ات باشم.

  

---------------------------------------------------------------------------------

 

1 - صبر را دوست دارم اما زمانی که بدانم در آخر نتیجه ی خوبی خواهم گرفت

 

2 - از دو تا چیز خیلی متنفرم یکی دروغ و یکی هم خلف وعده!!!!!!!!!!

 

3 - خدا آخر عاقبت امتحانات ما رو به خیر کنه.پوزخند

 

4 - برای منتظران هر ثانیه به مانند هزار قرن طولانی می شود و مانند هزار زخم خنجر دردناک!!

 

   منتظرم......      

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط شایان 89/10/12:: 6:27 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >